دل نوشته-ويژه رحلت امام خميني(ره)
خورشيد حيات بخش اميد
اماما!
چگونه مي توان وجودت را به تصوير كشيد كه قلم در مقابل شكوهت عاجز است و شرمسار.
چگونه مي توان از خورشيد فروزاني سخن گفت كه گرمابخش دل هاي مُرده و يخ زده زمينيان بود. او كه با كلام ملكوتي اش «عالم محضر خداست» حضور حضرت حق
را در عرصه گاه هستي به همگان نمايانْد تا زشتي ها و پليدي ها از زمين پاكِ خدايي رخت بر بندد.
او كه پرچم ناب محمدي را در عرصه گيتي برافراشت و ندايِ عدالت نبوي را در مقابل طاغوتيان زمان به گوش جهانيان رساند.
اي خورشيد هستي بخش!
با تو سخن مي گويم؛ از آن هنگام كه گوهران ناياب سخنت، چراغ هدايتي بود در ظلمات و گمراهي، و وحشت و اضطرابِ زمانه.
با تو سخن مي گويم؛ از آن هنگام كه دستهايت نوازش دهنده ي يتيمان در بيابان هايِ سرگردان تنهايي بود. حضورت تسلّادهنده ي قلوب شكسته ي پيران و اميدي بود بردل هاي سرگردان و پريشان جوانان كه چون كشتي به گِل نشسته را مي مانْد.
اي هادي طريق دوست!
اي كه لبانت جايگاه پرواز فرشتگان بود و گوهر كلامت، ذكر و رضاي حق.
با تو سخن مي گويم؛ از آن هنگام كه در بستر بيماري، چگونه با معبود خويش نجوا كرده و ديدن چهره جمال دوست را انتظارمي كشيدي. در آن هنگامي كه فرشتگان و شقايق هاي سرخي كه چراغ سعادت را به دستشان داده بودي؛ به زمين آمده و در اطراف بسترت پاي كوبي مي كردند. فرشتگاني كه از پرتو نور چنين عبدي و دلداگي با معبودش، وامانده اند.
اما؛
زمينيان چشمهاي شان به آسمان دوخته و دست هاي شان به بارگاه الهي گره خورده بود. صداي” يا رب يا رب” هستي را فرا گرفته بود تا خورشيد قلب هاي شان غروب نكند.
اماما! چگونه در باورمان مي گنجيد كه ديگر نواي كبريائيت به گوش نمي رسد و جهاني را سكوت فرا گرفته است!
چگونه در باورمان مي گنجيد كه در سجاده سبز عرفانيت، عطر روح خدا را نمي توان حس كرد!
اي زنده ي هميشه تاريخ!
هنوز غم فراقت در قلوب عاشقانت سكني گزيده و سيلاب اشك از ديدگان جاريست.
اي كاش با ما بودي تا اشك حسرت بر گونه هامان جاري نمي گشت