علم امام جواد(علیه السلام)
… مأمون گفت: «شما ایشان را نمی شناسید،علم ایشان از جانب حق تعالی است و موقوف بر کسب و تحصیل نیست و صغیر و کبیر ایشان از دیگران افضلند و اگر خواهید شما را معلوم شود، علمای زمان را جمع کنید و با او مباحثه نمائید.»
ایشان یحیی بن اکثم را که اعلم علمای ایشان بود و در آن وقت قاضی بغداد بود، اختیار کردند و مأمون مجلسی عظیم ترتیب داد و یحیی بن اکثم و سایر علماء و اشراف را جمع کردند. پس مأمون امر کرد که صدر مجلس را برای آن حضرت فرش کردند و دو متکا برای آن حضرت نهادند.
شیخ مفید(ره) فرموده: پس حضرت جواد علیه السلام تشریف آورد در حالی که هفت سال و چند ماه از سن شریفش گذشته بود و در موضع خود بَین المِسوَرَتَین نشست و یحیی بن اکثم مقابل آن حضرت نشست و مردم هم هر کدام در مرتبه ی خود نشستند و جای مأمون را پهلوی حضرت جواد علیه السلام قرار دادند. پس یحیی خواست به جهت امتحان آن حضرت، مسئله سؤال کند. اول رو کرد به مأمون و گفت: «یا أمیرالمؤمنین! رخصت می دهی از ابوجعفر مسئله سؤال کنم؟» مأمون گفت: «از خود آن جناب دستور بطلب.» یحیی از آن حضرت اذن طلبید، حضرت فرمود: «مأذونی، بپرس اگر خواهی.» یحیی گفت: «فدایت شوم، چه می فرمائی در حق کسی که مُحرِم بود و قتل صید کرد؟» حضرت فرمود: «در حلّ کُشت او را یا در حَرَم، عالم بود یا جاهل، از روی عمد کشت یا از خطا، آزاد بود یا بنده، صغیر بود یا کبیر، این ابتداء صید او بوده یا باز هم صید کرده، آن صید از پرندگان بود یا غیر آن، از صغار صید بود یا از کبار آن، این مُحرم اصرار دارد یا پریشان شده، در شب بود صید آن یا در روز، احرام عمره ی اوست یا احرام حج او؟» یحیی از شنیدن این فروع در تحیر ماند و هوش از سرش به در رفت و عجز از صورتش ظاهر شد و زبانش در تلجلج افتاد.
این وقت بر حضار مجلس امر واضح شد، پس مأمون حمد کرد خدا را و گفت: «آیا دانستید الان آن چه را که منکر بودید؟
منبع: سید محمد مهدی موسوی، تاریخ انبیاء از آدم تا خاتم و زندگانی و معجزات چهارده معصوم علیهم السلام،1390، ص 675.