كرامت و تكريم در سيره پيامبر(ص)
جايگاه تكريم در روابط اجتماعى
«و لقد كرّمنا بنى آدم» (اسراء /70) و ما فرزندان آدم را كرامت بخشيديم.
به طور كلى در برخوردها و رفتارهاى اجتماعى، روابطى كه انسانها با هم برقرار مىكنند تابع دو ديدگاه است . يا بر مبناى ديدگاه «كرامت» است و يا بر مبناى ديدگاه «اهانت» است . بر اساس اين دو نوع نگرش ، روابطى كه انسانها با هم دارند يا مبتنى بر «تكريم» وگرامى داشتن است و يا مبتنى بر «استخفاف » و حقير شمردن است. در يك نگاه،انسان موجودى است با ارزش و شريف و صاحب كرامت ذاتى و «حاصل بر و بحر» 1 و در نگاه ديگر موجودى است بى ارزش و حقير و فاقد كرامت ذاتى و صرفاً طبيعى .
هرگونه كه انسان را تلقى كنيم، همان گونه با او برخورد مى كنيم . اگر انسان را موجودى صاحب كرامت بدانيم، تلاش مى كنيم اين كرامت را در او تقويت كنيم، و به عكس اگر ديگران را بى كرامت بدانيم، از سر تفرعن، آنان را كوچك شمرده ، مورد اهانت و حقارت واسخفاف قرار مىدهيم . خداوند در مورد كرامت ذاتى انسانها، در آيه 70 سوره اسراء فرمود: «و لقد كرمنا بنى آدم» (ما فرزندان آدم را - نوع انسان را - كرامت بخشيديم) و همچنين فرعون را، به عنوان نمونه نگرش و برخورد تحقير آميز با انسان معرفى كرده است:
«فاستخف قومه فاطاعوه انهم كانوا قوماً فاسقين.» 2 او (فرعون) قومش را استخفاف كرد، پس اطاعتش كردند كه آنها قومى فاسق بودند.
فرعون، سمبل برخورد تحقير آميز با انسان است كه بقاى نظام فرعونى و مناسبات سلطه و استثمار و استحمار ، جز در چهار چوب تهى كردن انسانها ميسر نمىشود.
انسان خفيف است كه مطيع فراعنه مىشود و اين نيست مگر به سبب «فسق» 3 او. انسانى كه كرامت خود را زمين مىگذارد؛ انسانى كه پذيراى اهانت مىشود، ابتداً بايد فاسق شده باشد، بايد از محتواى الهى خود عدول كرده باشد، تا پذيراى استخفاف ستمگر و حكومت ستم شود. اصولاً راه و رسم و سيره همه جباران و حكومتهاى خودكامه و فاسد بر اين است كه بارى ادامه تفرعن و خودكامگى خود، مردم را خفيف سازند، تهى كنند و آنها را از نظر تفكر در سطحى نگاه دارند كه خطرى برايشان ايجاد نشود با تحميق آنها و خرد كردن شخصيت حقيقى شان، آنان را به صورت ابزار وادواتى براى مقاصد خود سازند. جالب آنكه در آيه فوق علت پذيرش استخفاف و قدرت گرفتن فراعنه را در فسق مردم معرفى مىكند: «آنها گروهى فاسق بودند»، كه اگر فاسق نبودند و از اطاعت خدا و فرمان عقل خارج نشده بودند و خود را از محتواى الهى، انسان خويش تهى نساخته بودند، تسليم هيچ فرعونى نمىشدند آنها خود كرامت خويش را لگدمال كرده بودند، آن گاه تسليم استخفاف فرعونى شدند، آنها فاسق بودند كه تن به تبعيت فاسق دادند.
بنابر آنچه گذشت، به اعتبارى در برخورد با انسان دو ديدگاه وجود دارد:
1- ديدگاه «الهى» كه انسان را با كرامت مىداند و نحوه برخورد با انسان را برخورد از سر تكريم مىخواهد.
2- ديدگاه «فرعونى» كه انسان را براى اينكه به زير سلطه بكشد، استخفاف مى كند او را حقير مىداند و دست به تحميقش مىزند، كه اگر انسان خرد شد، خفيف شد، سبك شد ، تن به هر خوارى و پستى مىدهد.
منطق عملى پيامبر (ص)
سيره انبيا در برخورد با انسان، سيره الهى است . آنها «كريم» بودند و برخوردهايشان «كريمانه» ؛ «صاحب كرامت» بودند و اهل «تكريم» مردم. انسان تا كرامت نداشته باشد، نمىتواند تكريم كند و رسول خدا (ص) با كرامتترين انسانها بود، چنانكه سيره نويسان در وصف آن حضرت نوشتهاند: «كان اكرم الناس» ؛ 4 و على (ع) در توصيف اين شأن رسول اكرم (ص) او را گرامىترين فرد عشيره و خاندانش معرفى كرد. 5 او گرامىترين خلق خدا بود، كه خداوند در كتاب شريفش به وجود گرامى او سوگند ياد مىكند و مىفرمايد:
«لعمرك انهم لفى سكرتهم يعمهون.»6 به جانت سوگند اينها در مستى خود سرگردانند.
قاضى عياض پس از ذكر اين آيه شريفه و بيان اينكه خداوند در اينجا نهايت تعظيم و تكريم را نسبت به آن وجود عزيز عنوان فرموده است ، از قول ابن عباس نقل مىكند: «ما خلق الله تعالى، و ما ذرأ ، و ما برأنفساً اكرم عليه من محمد (ص) و ما سمعت الله تعالى أقسم بحياة أحد غيره.» 7(خداوند تعالى وجودى را گراميتر از محمد (ص) خلق نكرد و نيافريد و لباس هستى نپوشانيد، و من نشنيدهام كه خداوند جز به وجود (گرامى) او به كس ديگرى سوگند ياد كرده باشد). و از ابوالجوزاء 8 نيز شبيه به همين سخن نقل شده است .9
آن حضرت «اكرم خلق» بود و بيشترين تكريم را در رفتارش نسبت به خلق خدا داشت . او كه مزين به وصف «لولاك لما خلقت الافلاك » 10 بود، در مناسبات اجتماعى خود آن قدر بىپيرايه وعارى از هر تكلف و افتاده بود كه گويا بشرى است مثل ساير مردم بى هيچ مزيتى ، 11 و سيره اجتماعىاش بر تكريم انسانها استوار بود و آن چنان آنها را مورد احترام قرار مىداد و گرامى مىداشت و شخصيت مىبخشيد كه تصورش نيز دشوار بود . حضرت حسين (ع) گويد از پدرم از مجلس رسول خدا (ص) پرسش كردم ، فرمود:
«(پيامبر) در مجلسش بهره هر كس را عطا مى كرد (هيچ كس بى بهره از مجلس رسول خدا نمى ماند و چنان با كرامت با افراد برخورد مى كرد كه ) هيچكس گمان نمى برد از او گراميتر هم كسى باشد… مجلس او مجلس گذشت، حيا، راستى و امانت بود؛ در آن صداها بلند نمىشد (و داد و قال نبود) … انسانها در مجلس رسول خدا متواضع بودند و بزرگ را گرامى مى داشتند و با كوچكترها مهربان بودند؛ حاجت انسان حاجتمند را بر خويش مقدم داشته روا مىكردند وغريب و بى كس را نگهدارى و رسيدگى مىنمودند.
حسين (ع) گويد به پدرم گفتم : سيره آن حضرت با همنشينانش چگونه بود؟ فرمود: هميشه خوشرو و خوشخوى و نرم بود، خش و درشتخو و سبكسر و فحاش و عيبجو نبود و كسى را مدح نمىكرد… هرگز كسى را سرزنش نمىكرد و از او عيب نمىگرفت ، و لغزش و عيبهاى مردم را جستجو نمىكرد… براسائه ادب شخص غريب در پرسش و گفتار شكيبا بود، تا آنجا كه اصحاب درصدد برخورد (با آن شخص مزاحم) مىشدند، و (آن حضرت) مى فرمود: وقتى حاجتمندى را ديديد يارى و كمكش كنيد هرگز ثناى كسى را نمىپذيرفت مگر آنكه به عنوان تشكر (از آن حضرت ) باشد. و كلام احدى را قطع نمىكرد مگر آنكه از حد گذشته باشد كه در آن صورت با نهى و يا برخاستن كلام او را مىبريد.» 12
رفتار اجتماعى پيامبر مبتنى بر تكريم انسانها، چنين بود و توصيه مى كرد كه برادران دينى خود را گرامى بداريد كه اگر كسى برادر مسلمان خود را تكريم كند ، خداى عز و جل را تكريم كرده است :
«من أكرم أخاه المسلم فانما يكرم الله عز و جل.» 13
آن حضرت به هيچ وجه اجازه تحقير كردن نمىداد و مسلمانان را از اينكه يكديگر را تخفيف كنند پرهيز مىداد:
«لا تحقرن أحداً من المسلمين فان صغيرهم عندالله كبير.» 14 مبادا فردى از مسلمانان را كوچك شمرده تحقير كنيد كه كوچك آنان نزد خدا بزرگ است .
رفتار آن حضرت گوياى نگاهى از سر كرامت به انسان بود . چنانكه سيره نويسان درباره برخوردهاى وى مىنويسند:
«به هر كس مىرسيد ابتدا سلام مىكرد و هر كس براى خواستهاى نزد آن حضرت مىآمد در انجام كار وى بردبارى مى كرد (تا خواستهاش برآورده شود) و يا آن فرد خود منصرف شود. هرگز نشد كسى دست پيامبر را بگيرد و آن حضرت جلوتر از طرف، دست خود را از دست وى بكشد. و چون به مرد مسلمانى مىرسيد ابتدا با او مصافحه مى كرد و چون مشغول نمازبود و كسى در كنارش مىنشست نماز خود را تخفيف مى داد و تمام مى كرد ورو به او مى كرد و مى فرمود: آيا حاجتى دارى؟ هر كس بر وى داخل مى شد او راتكريم مى كرد چنانكه گاهى لباس خود را زير او پهن مىكرد و يا او را بر تشك خود مىنشاند.»15
اين موارد، نمونههاى روشنى است از اينكه پيامبر خدا با مردم چگونه بود و به چه نحو تكريمشان مىكرد.درحالى كه كراهت داشت جلوى پايش بلند شوند، 16 و دوست مىداشت با او بدون تكلف و مجامله و به راحتى برخورد كنند، اما خود ازسر تكريم انسانها چنان احترامشان مى كرد كه موجب شگفتى است . صحنه زيبايى را نقل كردهاند كه مردى وارد مسجد شد در حالى كه پيامبر به تنهايى نشسته بود. (با وارد شدن آن مرد) حضرت بلند شد و جا باز كرد، مرد (در شگفت شد و ) گفت : اى رسول خدا جا كه بسيار است ! فرمود: «حق مسلمان بر مسلمان است كه اگر ديد برادرش مى خواهد بنشيند (احترامش كند و) بلند شود و برايش جا باز كند .17
اين ارزش گذارى به افراد، در جاى جاى رفتار اجتماعى پيامبر تجلى داشت، چنانكه أنس بن مالك در بيان آن مىگويد:
« كان رسول الله (ص) يعود المريض ، و يتبع الجنازة و يجيب دعوة المملوك.» 18 (عادت پيامبر چنين بود كه ) مريض را عيادت مىكرد و جنازه را مشايعت مىنمود و دعوت برده را اجابت مىكرد.
او از هر گونه رفتارى كه بوى تفرعن و خوى تكبر ازآن استشمام ميشد بيزار بود و از هر حركتى كه تشبه به اشرافيت و سلطنت داشت متنفر بود و پرهيز مىكرد، چنانكه حضرت صادق (ع) فرمود:
«كان يكره أن يتشبه بالملوك.» 19 (پيامبر ) بد مى دانست كه تشبه به سلاطين داشته باشد.
او اجازه نمى داد كه كسى او را با پاى پياده همراهى كند در حالى كه خود سواره بود ، مگر اينكه حضرت آن فرد را همراه خود سوار مى كرد و اگر نمى پذيرفت ، مى فرمود: شما جلو برو و در فلان مكان منتظر باش و اگر كارى دارى در آنجا يكديگر را ملاقات مى كنيم. 20چرا كه جز اين را استخفاف انسانها مى دانست و آن كه صاحب كرامت است ، با مناسبات خلاف تكريم رفتار نمى كند. اين سلاطين وملأ و اشراف و مترفان هستند كه براى كسب اعتبار نياز به جلوههاى دروغين رفتارى دارند ،آنها هستند كه براى بزرگ داشتن خود حقير خويش نيازمند خفيف ساختن ديگرانند ، نه رسولى كه«اكرم» انسانهاست ،و نه آنكه از «كرامت» ذاتى خود(به سبب «فسق» ) تهى نشده است .
پيامبر (ص) حتى در نگاه كردن به افراد هم تكريمشان مىكرد و هميشه با لبخندى سراسر رحمت و كرامت با آنان روبهرو مىشد و پذيرايشان مىگرديد، چنانكه جريربن عبدالله نقل كرده است كه نشد با آن حضرت برخورد كنم و او به من تبسم ننمايد. 21 و بدرستى گفته شده است : «كان أكثر الناس تبسما» 22 (او بيشتر از هر كس متبسم بود.) و از سر تكريم ياران خويش، حتى در نگاه كردن به آنان هيچكس را فرو گذار نمىكرد و نگاهش را بين اصحابش تقسيم مىكرد، و به مساوات به اين و آن نگاه مىكرد:
«كان رسول الله (ص) يقسم لحظاته بين أصحابه، ينظر الى ذا و ينظر الى ذا بالسوية.»23
به منظور احترام كامل، اصحابش را با كنيه خطاب مىكرد و آنها را از سر تكريم با آن اسمى كه بيشتر دوست داشتند مىخواند و هرگز سخن كسى را قطع نمىكرد:
«يكنى اصحابه و يدعوهم بأحب أسمائهم تكرمة لهم و لا يقطع على أحد حديثه.» 24 او انسانها را واجد كرامت مىدانست و اساس اصلاح را بر رشد كرامت انسانها قرار داده بود. انسانها از زاويه نگاه مكتب او يا «مؤمن» هستند و يا صاحبت «عزّت» و يا «فرزند آدم » و واجد «كرامت» 26 ؛ همان طور كه نمونه تامّ تربيت نبوى، على (ع) آن هنگام كه مالك اشتر نخعى را جهت فرماندارى مصر اعزام مى كرد، در عهدنامه معروف خويش ، اين زاويه ديد را در معرضش قرار داد و فرمود: مردمان دو دستهاند، دستهاى برادر دينى تواند ، و دسته ديگر در آفرينش با تو همانند:
«فانهم صنفان : اما أخ لك فى الدين و اما نظير لك فى الخلق.»27
آنها كه برادر دينى تواند و خويشاوند عقيدتى ات، حقوقى بر گردن تو دارند و آنها كه در خلقت مانند تواند و خويشاوند نوعىات، حقوقى به تناسب خويش . امام (ع) نگاه مسلمان را به همه انسانها ، چه آنان كه همكيش او هستند و چه آنان كه همنوع او مىباشند ، تصحيح مى كند و نسبت به هر يك سفارشهايى مىنمايد؛ چرا كه بنى آدم را واجد كرامت الهى مىداند.
حضرت صادق (ع) از پدران گراميش نقل كرده است كه زمانى (در عصر حكومت امام على (ع) ) امير مؤمنان (ع) در راه با مردى از اهل كتاب برخورد كرد، مرد از او پرسيد كه مقصدش كجاست . امام گفت عازم كوفه است و آن مرد نيز در همان مسير به مكان ديگرى مىرفت . مقدار مشترك راه را با هم مصاحب شدند تا به جايى رسيدند كه مسيرها جدا مىشد، اما امام از راه خود به سوى كوفه جدا شده و همراه آن مرد وارد مسير او شد. مرد كتابى با شگفتى پرسيد: مگر نگفتى كه عازم كوفه هستى؟ امام گفت : چرا . پرسيد: پس به چه دليل وارد اين مسير شدى و از راه خود دور گشتى؟ امام گفت : مى خواهم قدرى تو را همراهى كنم تا حسن رفاقت را به جا آورده باشم كه پيامبر ما (ص) به ما دستور داده است كه هرگاه دو نفر در راهى مصاحب هم شوند حق بر يكديگر پيدا كنند ولازم است انسان رفيق راهش را در هنگام جدايى چند گامى بدرقه كند . مرد كتابى با شگفتى گفت : واقعاً چنين است ؟ حضرت پاسخ داد : آرى . مرد گفت : بى گمان هر كه او را پيروى كرده به سبب همين كردارهاى بزرگوارانه او بوده است و من تو را گواه مىگيرم كه پيرو دين تو و بر كيش شما هستم. آن گاه مرد كتابى با اميرمؤمنان(ع) برگشت و چون او را شناخت (كه خليفه مسلمانان است) مسلمان شد.28
رفتار پيشوايان اسلام چنين بوده است . انسان واجد گوهر كرامت است و با تكيه بر اين كرامت و رشد آن است كه تربيت نبوى شكل مىگيرد و انسان از كجيها و ناراستيها دورى مىگزيند . با همين سمت گيرى است كه مجموعهاى از دستورات و توصيههاى تربيتى سازمان يافته است: كرامت در نگاه، كرامت در رفتار، كرامت در گفتار. خداوند به پيامبرش امر مى كند:
«و قل لعبادى يقولوا التى هى أحسن.» 29 (اى پيامبر) به بندگان من بگو به نيكوترين وجه سخن گويند.
و همچنين فرمود:
«قولوا للناس حسناً .» 30 با مردم به نيكى سخن گوييد.
مردم را تكريم كنيد آنچنان كه دوست مىداريد شما را تكريم كنند. امام باقر (ع) درباره اين آيه شريفه فرمود:
«قولوا للناس أحسن ما تحبون أن يقال لكم.» 31 به بهترين و پسنديده ترين وجهى كه مايليد با شما سخن گويند با مردم سخن بگوييد.
و آن جلوه جامع و اتم كلمات اللّه، به همه كرامتها و خلق كريم آراسته بود 32 و مردمان را با كرامت هدايت كرد: نگاه او، رفتار او، گفتار او مشحون از رحمت نسبت به مردم بود. مى فرمود:
«لا يرحم الله من لايرحم الناس.» 33 آن كه به مردم رحمت نداشته باشد، مورد رحمت خدا قرار نمىگيرد.
و آن كه اهل رحمت نباشد، انتظار رحمت نداشته باشد، كه : «من لا يرحم لا يرحم.»34
مناسبات اجتماعى در فضاى تكريم و از سر رحمت اصلاح مىشود و نمىتوان در فضاى استخفاف و از سر غلظت روابط اجتماعى را به سامان كشيد.35شاخصه مسلمانى پيروى از آن وجود ربانى است . او رسول رحمت بود و نبى كرامت و مؤكداً مىفرمود:
«ليس منا من لم يرحم صغيرنا و يوقر كبيرنا.»36 از ما نيست آنكه به كوچك ما رحمت نداشت و بزرگ ما را گرامى نداشت.
در مناسبات رحمت وكرامت است كه امكان سير كمالى فراهم مىشود و رحمت الهى شامل حال انسانهاى ايمان آورده مىگردد. امام صادق (ع) از رسول خدا (ص) نقل كرده است كه :
«من أكرم أخاه المؤمن بكلمة يلطفه بها و فرج عنه كربته لم يزل فى ظل الله الممدود عليه من الرحمة ما كان فى ذلك.» 37
كسى كه برادر مؤمن خود را با كلمات مودت آميز خويش احترام نمايد و اندوه او را بزدايد ، تا زمانى كه اين سجيه در او باقى است پيوسته در سايه رحمت خدا خواهد بود.
جامعهاى كه مناسباتش بر مبناى تكريم باشد پيوسته در سايه رحمت حق است و انسانهايى كه در فضاى تكريم رشد مىيابند ، متعادل خواهند بود و از تن دادن به ذلت و رقيت و زبونى و معصيت ابا خواهند داشت ، زيرا گوهر كرامت حافظ شرافتهاى الهى است . اميرمؤمنان (ع) در وصيت خويش به امام مجتبى فرمود:
«و أكرم نفسك عن كل دنية و ان ساقتك الى الرغائب فانك لن تعتاض بما تبذل من نفسك عوضا.» 38
كرامت نفس خود را محافظت كن و از هر قسم زبونى و پستى بپرهيز ، هر چند آن پستى وسيله نيل به تمنيات باشد، زيرا مقابل آنچه از سرمايه شرافت نفس خود مىدهى هرگز عوضى كه با آن برابر باشد به دستت نخواهد رسيد.
تكريم كودكان در سيره پيامبر (ص)
با حفظ و رشد كرامتهاست كه امكان اصلاح و سير صعودى فراهم مىشود و اينكه در سيره نبىاكرم آن همه تأكيد بر تكريم كودكان وجود دارد يك جهتش جنبه تربيتى آن و اصلاح مناسبات اجتماعى براساس تكريم است .«جامعه فاضله» جامعه صاحب كرامت است و نقطه مقابل آن «جامعه فاسقه » است كه جامعهاى است فاقد كرامت. بنابراين از مسائل مهم در سيره اجتماعى پيامبر، تكريم كودكان است تا انسانهايى رشد يابند كه گوهر كرامتشان آنان را «سالم» ، «صالح» و «قائم به حق» بدارد. آن حضرت از همين رو مىفرمود:
«أكرموا اولاد كم و أحسنوا آدابكم.» 39 فرزندان خود را كرامت كنيد و با آداب نيكو با آنها معاشرت نماييد.
تأكيد حضرت بر احترام فرزندان و رعايت برخوردهاى احترام آميز با آنان، براى اين است كه شرافت ذاتى آنها سركوب نشود. رفتار مبتنى بر روشهاى پسنديده و گرامى داشتن كودكان است كه آنها را افرادى مستقل، آزاده، محكم، با شرافت و صاحب فضيلت مىسازد. اگر كودك كرامت ديد و شخصيت حقيقىاش احترام شد، راست و مستقيم و با فضيلت مىشود و چنانچه مورد تحقير واهانت قرار گيرد ، رشد فضائل در او متوقف شده، به انحراف و كجى مىگرايد. پيامبر كرامت مىفرمود:
«اذا سميتم الولد فاكرموه و أو سعوا له فى المجالس و لا تقبحواله وجهاً.» 40 وقتى نام فرزندتان را مى بريد او را گرامى داريد و جاى نشستن را براى او توسعه دهيد (و احترامش كنيد) و نسبت به او رو ترش نكنيد.
او خود به تمام معنا كودكان را گرامى مىداشت، چنانكه سيرهنويسان نوشتهاند: وقتى كودك خردسالى را براى دعا يا نامگذارى به حضور پيامبر (ص) مى آوردند، حضرت براى احترام كسانش او را به آغوش مىكشيد و در دامن خود مى نهاد، گاهى اتفاق مىافتاد كه كودك در دامن پيامبر بول مىكرد؛ كسانى كه ناظر بودند به روى كودك فرياد مى زدند (و تندى مى كردند تا او را از ادرار باز دارند)، پيامبر آنان را منع مىكرد و مىفرمود: با تندى و خشونت از ادرار كودك جلوگيرى نكنيد. سپس كودك را آزاد مى گذاشت تا ادرار كند. زمانى كه دعا يا نامگذارى تمام مىشد، اولياى كودك در نهايت مسرت كودك خود را مىگرفتند و كمترين آزردگى و ملامت خاطر در پيامبر از ادرار كودك احساس نمىكردند. موقعى كه كسان كودك مىرفتند پيامبر لباس خود را تطهير مىكرد. 41 و در بعضى نقلها آمده است كه پيامبر مىفرمود نجاست از دامن من پاك مىشود اما برخورد تند با عمل طبيعى كودك از دل او پاك نمىشود.
حساسيت او نسبت به كودكان و نوع رفتارش مايه شگفتى مردمش مىشد . عبدالله بن سنان از امام صادق (ع) نقل كرده است كه : پيامبر نماز ظهر را با مردم به جماعت گزارد و دو ركعت آخر را به سرعت و با اسقاط مستحباب به پايان رساند؛ پس از نماز، مردم گفتند اى رسول خدا آيا در نماز پيشامدى شد؟ حضرت گفت: مگر چه شده؟ گفتند: دو ركعت آخر را با سرعت ادا كرديد . فرمود : مگر صداى شيون و گريه كودك را نشنيديد؟ 42
پيامبر اين گونه كودك را كرامت مى كرد در خبر ديگرى وارد شده است كه پيامبر مردم را به نماز دعوت كرد و امام حسن كودك خردسال دخترش فاطمه نيز با آن حضرت بود، پيامبر كودك را كنار خود نشاند و به نماز ايستاد در بين نماز يكى از سجدهها را خيلى طول داد، راوى حديث گويد: من سر از سجده برداشتم ، ديدم حسن از جاى خود برخاسته و روى دوش پيامبر نشسته است . وقتى نماز تمام شد، مأمومين گفتند: اى رسول خدا! چنين سجدهاى از شما نديده بوديم ، گمان كرديم وحى به شما رسيده است فرمود: وحى نرسيده بود، فرزندم حسن در حال سجده بر دوشم سوار شد، نخواستم شتاب كنم وكودك را بر زمين گذارم، آن قدر صبر كردم تا خود از شانهام پايين آمد.43در همين رابطه نقل شده است كه پيامبر نشسته بود، حسن و حسين وارد شدند، حضرت چون آنها را ديد به احترامشان از جا برخاست و به انتظار ايستاد، كودكان در راه رفتن ضعيف بودند، لحظاتى چند طول كشيد، نرسيدند، رسول اكرم به طرف كودكان رفت و ازآنان استقبال نمود، آغوش باز كرد و هر دو را بر دوش خود سوار كرد و به راه افتاد و در همانحال مىگفت: فرزندان عزيز مركب شما چه خوب مركبى است و شما چه سواران خوبى هستيد.44
اين برخوردهاى رسول خدا در كرامت كودكان، مختص به حسن و حسين كه جايگاه ويژهاى داشتند، نبود؛ رفتار او با همه كودكان از موضع تكريم آنها بود در رفتار آن حضرت نوشتهاند موقعى كه رسول اكرم (ص) از سفرى مراجعت مى كرد و در راه با كودكان مردم برخورد مى كرد به احترام آنها مىايستاد ،سپس امر مىفرمود كودكان را مىآوردند و از زمين بلند مىكردند و به آن حضرت مىدادند، رسول خدا بعضى را در آغوش مىگرفت و بعضى را بر پشت و دوش خود سوار مىكرد و به اصحاب خود نيز مىفرمود كودكان را در آغوش بگيريد و بر دوش خود بنشانيد. كودكان از اين صحنه مسرت آميز بىاندازه خوشحال مىشدند و اين خاطرات شيرين را هرگز فراموش نمى كردند چه بسا پس از مدتى دور هم جمع مىشدند واين ماجرا را براى يكديگر بازگو مىكردند و در مقام افتخار و مباهات يكى مىگفت پيامبر مرا در آغوش خود گرفت و تو را بر پشت خويش سوار كرد؛ ديگرى مىگفت كه پيامبر به اصحاب خود امر كرد تو را بر پشت خويش بنشانند.45
اين صحنهها در كرامت كودكان در تاريخ بشر بىنظير است . تاريخ به ياد ندارد كه رهبرى مذهبى - سياسى، آن هم مانند رسول خدا با كودكان اين گونه رفتار كرده باشد. سيرهنويسان بدرستى و با دقت تعبير كردهاند: «والتلطف بالصبيان من عادة رسول الله (ص) » 46 (لطف و عنايت وتوجه به كودكان از عادت رسول خدا بود) . آن وجود گرامى در جهت تكريم كودكان ، به آنان سلام مىكرد 47 و توصيه مىكرد كه به اين عمل او تأسى شود؛ أنس بن مالك گويد: ما كودك بوديم كه رسول خدا بر ما گذشت و فرمود: «سلام بر شما كودكان» 48 و امام باقر (ع) نقل كرده است كه رسول خدا (ص) مىفرمود:
«خمس لا أدعهن حتى الممات : … والتسليم على الصبيان ، لتكون سنة من بعدى.» 49
پنج چيز است كه تا لحظه مرگ آنها را ترك نمىكنم: … يكى از آنها سلام كردن به كودكان است ، (و در انجام اين اعمال مراقبت دارم) تا پس از من به صورت سنتى بين مسلمانان بماند و معمول شود.
سنت پيامبر بر كرامت استوار بود، چرا كه نتايج كرامت و يا حقارت شخصيت بسيار گسترده است و در بيانات آن وجود گرامى واوصيايش نسبت بدانها تذكرات فراوانى داده شده است كه به مواردى از آن اشاره مىشود.
نتايج كرامت و يا حقارت شخصيت
1- آزاد شدن از دنيا و يا اسارت در چنگال آن
اساسىترين ويژگى برخاسته از كرامت نفس ، آزاد شدن از دنياست كه رهايى از همه مصائب است . دنيا در چشم انسان صاحب كرامت كوچك و حقير است ، پس به آن دل نمىبندد وانسان حقير است كه به سبب حقارت خويش دنيا را بزرگ مىشمارد و خود را اسير آن مىسازد . انسان به ميزانى كه خرد مىشود، دنيا برايش بزرگ مى نمايد و به ميزانى كه بزرگ مىشود، دنيا كوچك مىنمايد . از امام باقر (ع) نقل شده است كه :
«فمن كرمت عليه نفسه صغرت الدنيا فى عينه و من هانت عليه نفسه كبرت الدنيا فى عينه.» 50
هر كس از كرامت نفس برخوردار باشد، دنيا در چشمش كوچك است و هر كس نفسش خوار باشد، دنيا در چشمش بزرگ است .
و نيز از زينالعابدين (ع) روايت شده است :
«من كرمت عليه نفسه هانت عليه الدنيا.» 51 كسى كه از كرامت نفس برخوردار است ، دنيا نزد او حقير و ناچيز است .
2- نفاق و دو رويى
مسأله نفاق از پيچيدهترين و عمدهترين مسائل اجتماعى - سياسى جامعه اسلامى است . چنانكه با به حاكميت رسيدن اسلام و تحقق مدينه نبوى سير نزول آيات مربوط به نفاق و منافقين شدت گرفت . قرآن كريم بر اين مسأله تأكيد شگفتى دارد 52 و در سير تاريخ هر چه بشر جلو آمده است ، نفاقش پيچيدهتر گرديده و قدرتش بر تصنع افزايش يافته است . اينكه انسان به گونهاى فكر كند و به گونه ديگرى خود را بنماياند، ريشه در حقارت نفس او دارد. اينكه عواطف انسان در يك جهت باشد و ظهور احساساتش در جهت مقابل آن از رو و رياست وناشى از ذلت نفس او. اينكه باور انسان به امورى باشد و تظاهر گفتار و رفتار او در خلاف آن، به سبب پستى او در نفس خويش است . اين حقيقت بلند در كلام امام بيان (ع) چنين آمده است :
«نفاق المرء من ذل يجده فى نفسه.» 53 نفاق و دورويى انسان ، ناشى از حقارت و ذلتى است كه فرد در وجود خود احساس مىكند.
3- فضائل و رذائل اخلاقى
از تبعات روشن كرامت و حقارت، شكلگيرى فضائل و رذائل در اخلاق فردى و اجتماعى است از مردمى كه حقير شده باشند و شرافتهايشان لگدمان شده باشد، نمىتوان انتظار رفتارى شرافتمندانه داشت. انسانى كه كرامت وجوديش رشد مىيابد و شخصيت و شرافت معنوى مىيابد ، بر اداره خويش توانا مىشود، از همين روست كه اميرمؤمنان (ع) فرمود:
«من كرمت عليه نفسه هانت عليه شهوته.» 54 كسانى كه شخصيت و شرافت معنوى دارند، شهوات و تمايلات نفسانى در نظر آنها پست و كوچك است .
جامعهاى كه كرامت يابد، عزت مى يابد و تن به امور ذلت بخش و تباه كننده نمىدهد:
«من شرفت نفسه نزهها عن ذلة المطالب .» 55 آنان كه شرافت نفسانى دارند و خويشتن را به خواهشهاى پست آلوده نمىكنند. آنها خود را بالاتر از آن مىدانند كه با نافرمانى حق، كرامت خود را بشكنند:
«من كرمت عليه نفسه لم يهنها بالمعصية.» 56 آنان كه كرامت نفس دارند هرگز با ارتكاب گناه آن را پست و موهون نمىكنند.
تأكيدى كه در سيره نبوى بر كرامت وجود دارد به همين منظور است و اگر افراد استخفاف شوند، تحقير شوند، مورد اهانت قرار گيرند، ناهنجارترين رفتار نيز از آنان دور نيست:
«من هانت عليه نفسه فلا ترج خيره.» 57 كسانى كه نفسشان پست و خوار باشد، به خيرشان اميدى نداشته باش.
از انسانهاى پست، انتظار خير و صلاح نمىرود، كه از پست، پستى خيزد و از تحقير شده، بدى، كه امام هادى (ع) فرمود:
«من هانت عليه نفسه فلا تأمن شره.» 58 انسانى كه نفسش خوار شود، از شر او ايمن مباش.
به سبب همين پيامدهاست كه در منطق نبوى آن قدر بر كرامت افراد تأكيد شده است . حتى خودبينى و خود خواهى و تكبر كه سرآغاز تباهيهاى فردى و اجتماعى است، معلول حقارت نفس است . امام صادق (ع) فرمود: .
«ما من احد يتيه الا من ذلة يجدها فى نفسه.» 59 هيچكس به خوى (ناپسند) تكبر مبتلا نمىشود مگر به سبب خوارى و ذلتى كه در درون خود احساس مىكند.
آن كه جامه بزرگى بر تن خويش مىكند و با مردم از سر تكبر برخورد مىكند، حقيرى است كه بر حقارت خويش مى افزايد. پيشواى صادق (ع) فرمود:
«الكبر رداء الله، فمن نازع الله عز و جل رداءهلم يزده الله الا سفالا.»60
كبر و بزرگى جامهاى است كه مخصوص خداوند (بى نياز و شايسته ذات مقدس (اوست) و كسى كه با او در اين صفت به معارضه برخيزد (و به مردم بزرگى بفروشد) خداوند جز پستى و حقارت چيزى بر او نمىافزايد.
همه جباران و ستمگران و متكبران ، به سبب ذلت نفس خويش به استبداد و ستم و بزرگ مدارى دست مىزنند، كه حقير خواهان ظلم است و دنى خواهان فساد و ذليل خواهان بزرگى.
«ما من رجل تكبر أو تجبر الا لذلةٍ وجدها فى نفسه.» 61 هيچ انسانى دچار تكبر يا ستمگرى و خشونت نمىشود مگر به سبب پستى و حقارتى كه در نفس خويش احساس مىكند.
پىنوشتها:
1- در ادامه آيه فوق فرمود: «و حملناهم فى البر و البحر» (فرزندان آدم را در خشكى و دريا حمل كرديم) ؛ انسان حامل بروبحر است ، جامع جميع صفات اليه است و كرامت و شرافتش از اين روست؛ انسان متعلم به همه اسماء است : «و علم آدم الاسماء كلّها (قرآن ، بقره /31) ؛ انسان خليفة الله است : «انى جاعل فى الارض خليفة» (قرآن ، بقره /30) ؛ انسان جامع يدين است : «خلقت بيدى» (قرآن ، ص /75)؛ انسان حامل روح خداست : «و نفخت فيه من روحى» ، (قرآن ، حجر /29)؛ و انسان حامل امانت الهى است: «فحملها الانسان » (قرآن، احزاب /72).
2- قرآن ، زخرف /54.
3- فسق خروج از طريق حق است و از همين رو به معناى عصيان و ترك امر الهى و خروج از دين آمده است عرب واژه فسق را براى خارج شدن لُبّ خرما از پوستهاش به كار مىبرد و با همين عنايت در معناى انسانى، در قرآن كريم آمده است كه به قول ابن اعرابى كاربردى تازه بوده و واژه فاسق در كلام و شعر جاهلى سابقه نداشته است . بنابراين فاسق كسى است كه از حق خارج شده باشد، از لُبّ و حقيقت الهى، انسانى خود خارج شده باشد. لسان العرب ، ج 10، صص 262 - 263.
4- سيرة ابن كثير ، ج 2، ص 614؛ و نيز ر.ك: شمائل الرسول ، ص 91.
5- الشفا بتعريف حقوق المصطفى ، ج 1، ص 155؛ مكارم الاخلاق، ص 18، الوفاء باحوال المصطفى ، ج 2، ص 471.
6- قرآن، حجر /72.
7- الشفا بتعريف حقوق المصطفى، ج 1، ص 41؛ و نيز: دلائل النبوة ،ابونعيم الاصبهانى، ج 1، ص 63.
8- او اوس بن عبدالله الرابعى البصرى است كه از ابن عباس، عايشه، عبدالله بن عمر، ابوهريرة و صفوان ابن عسال خبر نقل كرده است و عدهاى از جمله قتاده، عمروبن مالك ، بديل بن ميسرة و ابواشهب از او روايت كردهاند و چنانكه حاكم گفته است از راويان ثقه است . وى در سال 83 ه’. ق . از دنيا رفته است .ر.ك: ابن حجر العسقلانى، تهذيب التهذيب، دارالفكر ، بيروت، 1404 ق . ج 1، صص 335 - 336 ؛ الطبقات الكبرى، ج 7 صص 223 - 224؛ حلية الاولياء ، ج 3، صص 78 - 82؛ صلاح الدين خليل بن ابيك الصفدى، الوافى بالوفيات، دارالنشر فرانز شتاينر بقيسبادن ، 1401، ج 9، ص 446.
9- «ما أقسم الله تعالى بحياة أحد غير محمد (ص) و ما سمعت الله تعالى أقسم بحياة أحد غيره.» الشفا بتعريف حقوق المصطفى ، ج 1، ص 41.
10- تاج الدين حسين بن حسن خوارزمى، شرح فصوص الحكم، به اهتمام نجيب مايل هروى، انتشارات مولى، 1364 ش. ج 1، ص 68؛ سيد حيدر آملى، جامع الاسرار و منبع الانوار، با تصحيحات و مقدمه هانرى كوربن و عثمان يحيى، انجمن ايرانشناسى فرانسه و شركت انتشارات علمى و فرهنگى،1368 ش. صص 9 و 381؛ و همراه آن: رسالة نقد النقود فى معرفة الوجود، ص 706 ؛ سيد حيدر آملى، اسرار الشريعة و اطوار الطريقة و انوار الحقيقة ، مقدمه و تصحيح محمد خواجوى، مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى ، تهران، 1362 ش. ص 64؛ صدرالدين محمد الشيرازى ، مفاتيح الغيب، صححه و قدم له محمد خواجوى ، مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى، 1363 ش. ص 14.
11- «أنا بشر مثلكم» قرآن ، كهف /110؛ فصلت /6.
12- ر.ك: منابع پىنوشت 1، فصل 1.
13- المطالب العالية ، ج 2، ص 369 ؛ قريب به همين : الجامع الصغير ، ج 2، ص 580؛ و از امام صادق (ع) نقل شده است : «من أتاه أخوه المسلم فأكرمه فانما أكرم الله عزوجل» الكافى، ج 2، ص 206؛ وسائل الشيعة ، ج 11، صص 590 - 591.
14- تنبيه الخواطر ، ج 1، ص 31.
15- مناقب ابن شهر آشوب، ج 1، ص 147؛ بحارالانوار ، ج 16، ص 228.
16- أنس بن مالك گويد: «لم يكن شخص أحب اليهم من رسول الله ، و كانوا اذا رأوه لم يقوموا اليه لما يعرفون من كراهيته.» (هيچ شخصيتى نزد مسلمانان محبوبتر از رسول خدا نبود، با اين وجود هنگامى كه او را مىديدند پى پايش بر نمى خاستند زيرا مى دانستند كه اين كار را نمىپسندد.) مكارم الاخلاق، ص 16؛ بحارالانوار ، ج 16، ص 229؛ الشمائل النبويه، ص 166.
17- «دخل عليه رجل المسجد و هو جالس وحده فتز حزح له، فقال الرجل: فى المكان السعة يا رسول الله! فقال : ان حق المسلم على المسلم اذا رآه يريدالجلوس اليه أن يتزحزح له.» مكارم الاخلاق، ص 25؛ سفينة البحار، ج 1، ص 416.
18- مكارم الاخلاق ، ص 15؛ بحارالانوار ، ج 16، ص 229.
19- الكافى، ج 6، ص 272؛ بحارالانوار، ج 16، ص 262.
20- «و روى أن رسول الله لا يدع أحداً يمشى معه اذا كان راكباً حتى يحمله معه، فان أبى قال: تقدم أمامى، و أدركنى فى المكان الذى تريد.» مكارم الاخلاق، ص 22؛ بحارالانوار ، ج 16، ص 236.
21- «ولارآنى الا تبسم .» الشفا بتعريف حقوق المصطفى ، ج 1، ص 157.
22- تهذيبالكمال،ج1، ص 232؛ الشفا بتعريف حقوق المصطفى ، ج 1، ص 158 ؛ سفينة البحار، ج 1، ص 416.
23- بحار الانوار ، ج 16، ص 280.
24- به نقل از أنس بن مالك، سفينة البحار، ج 1، ص 415.
25- «و لله العزة و لرسوله و للمؤمنين» قرآن، منافقون /8.
26- «و لقد كرمنا بنى آدم.» قرآن، اسراء /70.
27- نهجالبلاغه ، نامه 53.
28- الكافى، ج 2، ص 670.
29- قرآن، اسراء /53.
30- قرآن، بقره /83.
31- الكافى، ج 2، ص 165 ؛ و نيز آن حضرت به ياران خود مىفرمود: «عظّموا أصحابكم و وقّروهم ولا يتهجم بعضكم على بعض.» (دوستان خود را گرامى بداريد و با احترام با آنان برخورد كنيد و (بر خلاف ادب) متعرض يكديگر نشويد.) الكافى ، ج 2، ص 637 ؛ وسائل الشيعة ، ج 8، ص 406؛ زين الدين العاملى (الشهيد الثانى) ، كشف الريبة عن احكام الغيبة المكتبة المرتضوية، طهران، صص 96 - 97 («بعضكم بعضاً» آمده است.).
32- قاضى عياض مىنويسد: «واهب له كل خلق كريم .» الشفا بتعريف حقوق المصطفى ، ج 1، ص .31
33- ابوبكر احمد البيهقى، الاربعون الصغرى ، دارالكتاب العربى، بيروت، 1408 ق. ص 143؛ احمد بن على بن حجر العسقلانى ، فتح البارى شرح صحيح البخارى ، تحقيق عبدالعزيز بن عبدالله بن ياز، دارالكتب العلميمة ، بيروت، 1410 ق. ج 13، ص 443؛ عبدالله بن محمد بن أبى شيبة الكوفى، المصنف فى الاحاديث والاثار، تحقيق و تعليق سعيد محمد اللحام ، دارالفكر ، بيروت ، 1409 ق.ج 6، ص 93؛ سنن بيهقى ، ج 9، ص 41؛ جامع الاصول، ج 5، ص 269؛ تفسير ابن كثير، ج 7، ص 298.
34- صحيح بخارى ، ج 8، صص 323 و 328؛ جامع الاصول، ج 5، ص 270؛ الاحسان بترتيب صحيح ابن حبان، ج 1، ص 341 ، ج 7، ص 445، ج 9، ص 60؛ فخرالدين محمد بن عمرالخطيب الرازى ، لوامع البينات فى شرح اسماءالله و الصفات، تحقيق طه عبدالرؤف سعد، مكتبة الكليات الازهرية، قاهره، 1396 ق. افست ، تهران، 1406 ق. ص 171؛ مصنف ابن ابى شيبة ، ج 6، ص 94؛ مناقب ابن شهر آشوب ، ج 3، ص 384؛ امالى الطوسى ، ج 1، ص 8 ؛ 398؛بحارالانوار ، ج 43، ص 295.
35- البته اين سخن بدان معنا نيست كه آن كسانى كه جاى كرامت بر خود باقى نگذاشتهاند، تكريم شوند. چرا كه هستند انسانهايى كه رفق و مدارا اصلاحشان نمىكند و شدت و كيفر بجا اصلاحشان مى كند، همان گونه كه امير مؤمنان (ع) فرموده است : «من لم يصلحه حسن المداراة يصلحه حسن المكافاة.» (كسى كه با خوشرفتارى اصلاح نشود با خوب كيفر كردن اصلاح شود.) غرورالحكم، ج 2، ص 178 ؛ و نيز فرمود: «من لم تصلحه الكرامة أصلحته الاهانة.» (كسى كه او را كرامت اصلاح نكند، اهانت و خوارى اصلاح كند.) همان ، ص 235.
36- ابوالحسن على بن عمر الدار قطنى البغدادى ، المؤتلف و المختلف ، تحقيق موفق بن عبدالله بن عبدالقادر ، دارالغرب اسلامى، بيروت، 1406 ق.ج 4، ص 1902 ؛ كنزالعمال ، ج 3، ص 164؛ و نيز ر.ك: المطالب العالية، ج 2، ص 407؛ مسند احمد حنبل، ج 5، ص 323 ؛ ابو عبدالله الحاكم النيشابورى، المستدرك على الصحيحين ، دارالمعرفة، بيروت ، ج 1، صص 62 و 122؛ الفردوس بمأثور الخطاب، ج 3، ص 414؛ الاحسان بترتيب صحيح ابن حبان، ج 1، ص 341؛ مجمع الزوائد، ج 8، ص 14؛ ابوعبدالله محمد بن اسماعيل البخارى ، التاريخ الصغير، تحقيق محمود ابراهيم زيد، دارالمعرفة، بيروت، 1406 ق ، ج 2، ص 64؛ الكافى، ج 2، ص 165 ؛ وسائل الشيعة ، ج 8، ص 467 ؛ مستدرك الوسائل ، ج 12، ص 185 مصنف ابن أبى شيبة، ج 6، ص 93.
37- الكافى، ج 2، ص 206؛ وسائل الشيعة، ج 11، ص 591؛ ابوجعفر محمد بن على بن الحسين بن بابويه القمى (الشيخ الصدوق)، ثواب الاعمال، صححه و علق عليه على اكبر الغفارى ، مكتبة الصدوق، تهران و كتابفروشى كتبى نجفى، قم ، 1391 ق. ص 178.
38- نهج البلاغه ، نامه 31.
39- كنزل العمال، ج 16، ص 456.
40- صحيفةالامام الرضا، ص 88؛ جامع الاخبار، ص 124.
41- «و كان - (ص) يؤتى بالصبى الصغير ليدعوله بالبركة أو يسمّيه ، فيأخذه فيضعه فى حجره تكرمة لاهله ، فربما بال الصبى عليه،فيصيح بعض من رآه حين يبول ، فيقول (ص) لا تزرموا بالصبى ، فيدعه حتى يقضى بوله، ثم يفرغ له من دعائه أو تسميتهويبلغ سرورأهله فيه، و لايرون أنه يتأذى ببول صبيهم ،فاذا انصرفو اغسل ثو به بعد.» مكارم الاخلاق، ص25.
42- الكافى، ج 6، ص 48.
43- محمد بن مكرم المعروف بابن منظور ، مختصر تاريخ دمشق لا بن عساكر، الطبعة الاولى، دارالفكر، دمشق، 1404 - 1408 ق. ج 7، ص 15؛ بحارالانوار ، ج 43، ص 294.
44- مناقب ابن شهر آشوب، ج 3، ص 388 ؛ بحارالانوار ، ج 43، صص 285 - 286.
45- المحجة البيضاء ، ج 3، صص 366 - 367.
46- همان.
47- «كان يمر بالصبيان فيسلم عليهم.» الجامع الصغير، ج 2، ص 395 ؛ فيض القدير، ج 5، ص 248 ؛ و از أنس بن مالك نقل شده است كه رسول خدا با چند كودك خردسال برخورد نمود و به آنها سلام كرد: «ان رسول الله (ص) مر على صبيان فسلم عليهم» ر.ك: مكارم الاخلاق، ص 16؛ مستدرك الوسائل، ج 8، ص 365 ؛ ابو محمد عبدالله بن مسلم بن قتيبة الدينورى ، عيون الاخبار ، دارالكتاب العربى، بيروت، ج 1، ص 265 ، دليل الفالحين ، ج 6، ص 3؛ شمائل الرسول، ص 96؛ دلائل النبوة ، بيهقى ، ج 1، ص 330؛ سنن ابن ماجه، ج 2، ص 1220 ؛ الوفاء با حوال المصطفى ، ج 2، ص 417.
48- «مر علينا رسول الله (ص) و نحن صبيان فقال: السلام عليكم يا صبيان» ابوبكر ابن السنى ، عمل اليوم و الليلة ، سلوك النبى (ص) مع ربه، تحقيق عبدالقادر أحمد عطا، دارابن زيدون ، بيروت، 1407 ق. ص 87: بستان العارفين ، ص 24؛ الوفاء باحوال المصطفى ، ج 2، ص 417.
49- بحارالانوار ، ج 16، ص 215.
50- جامع الاخبار، ص 127.
51- تحف العقول ، ص 201.
52- ر.ك: قرآن، احزاب /1و73، نساء /138، 142، 145، منافقون /1، توبه /67 - 68.
53- غررالحكم ، ج 2، ص 298.
54- همان، ص 213؛ سفينة البحار، ج 1، ص 726.
55- غررالحكم ، ج 2، ص 203.
56- همان، ص 210.
57- همان، ص 237.
58- تحف العقول ، ص 362.
59- الكافى، ج 2، ص 312.
60- همان، ص 309.
61- همان، ص 312.
سيره نبوى، مصطفى دلشاد تهرانى، ج 2، ص 58 - 68.