تمييز خبيث از طيب (اتمام حجت)
اكنون امام در برابر تاريخ ايستاده است و به صفوف لشگريان دشمن كه همچون سيل موّاج شب تا افق گسترده است مي نگرد. به عمر سعد چه بايد گفت؟
وا اسفا كه كلام را از حقيقت جز نصبي اندك نيست، و از آن بدتر سيمرغ بلند پروازِ دل را بگو كه اسير اين قفس تنگ و بال هاي شكسته است.
چه روزگار شگفتي! مردي با بار عظيم مظهريت حق، اما…با چهره اي انساني چون چهره ديگران و جثّه اي كه از ديگران بزرگتر نيست.
عجبا! اين يوسف زمانه چه زيباست، اما اين زيبايي را چه سود آنگاه كه جهلاء او را آيينه ي خويش مي بيند در او نيز، آنگونه نظر مي كنند كه در خويش…وا اسفا! يعني هيچ راهي وجو ندارد كه آنان حقيقت وجود او را دريابند؟
شمسي است كه غروب خويش را در اين سيل موّاج شب مي نگرد و انتظار مي كشد تا در شفق خون خويش غروب كند. اما كدام غروب، وقتي كه نور جهان هر چه هست از مصباح وجود او منشأ مي گيرد؟
عجبا! مردي كه قلب خلقت است بر سياره اي كه قلب آسمان است ايستاده و همه ي عالم تكوين را با جذبه ي عشق خويش به سوي كمال مي كشاند…اما با چهره اي چون چهره ي ديگران و چثّه اي كه بزرگتر نيست.
عجبا! ظاهر گواه صادق باطن است، اما ببين كه در ميانه ي اين نسبت ها چگونه حقيقت گم مي شود! و در اين گمگشتگي و حيرت زدگي نيز سرّي مي دانند و لا غير.
عجبا شمس را ببين كه در آيينه نظر كرده است و اين آيينه است كه اناالشّمس مي كند.
واي بر شما اي شوربختان! اين حسين است، اين خامس آل كساست، آن كساء كه كساء عصمت و رحمت است، آن كساء كه كساء مظهريت حق است و ببين، آنجا كه جبرائيل را بار نمي دهند كجاست! و تو اي خاكستر گم شده در باد هلاكت! تو خود را با او برابر نهاده اي؟ اين حسين است، سرّ مستودع فاطمه! همان كه خونش خون خداست و اگر بريزد، همه ي عالم تكوين به انتقام برخواهد خاست. اين حسين است، همان كه خورشيد خلافت انسان از افق خون او طالع خواهد شد…
اي شوربختان! نيك بنگريد كه چه مي كنيد و در برابر كه ايستاده ايد! مگذاريد كه خون خدا با دستان اختيار شما بريزد! فريب مكر ليل و نهار را مخوريد! اين حسين است، غايت آفرينش كون و مكان، اگر چه چهره دارد چون چهره ي شما و جثّه اي دارد كه از شما بزرگتر نيست. فريب چشمان ظاهربين را مخوريد و طلعت شمس را در عمق آسمان چشمانش بنگريد و كرامت خدا را در روحش بيابيد.
اين حسين است…عمّامه رسول الله را برسر دارد و زره اش را بر تن، ردايش را بر دوش و شمشيرش را به دست و هنوز نيم قرني بيش از رحلت رسول خدا نگذشته است.
(آويني، سيد مرتضي، روايت محرم،1374، مؤسسه فرهنگي گروه روايت فتح، ص69)